دانلود رمان سایه های عشق از اعظم فرخزاد رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان سایه های عشق از اعظم فرخزاد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
فکرش رو نمی کردم یک روز تنهای تنها باید بیام اینجا تا با بابا و مامان صحبت کنم. حالا باید چکار کنم، بابا و مامان چرا اینقدر زود شما که می دونستید توی این دنیای بزرگ غیر شما کسی رو ندارم. پیش کی برم حالا باید تنهایی این راه و برم برام دعا کنید تا بتونم یک زندگی موفقی داشته باشم…
خلاصه رمان سایه های عشق
در حیاط بزرگ پاشا خان باز بود و میهمانا یکی کی در حال آمد بودند حیاط بزرگ در شب با انواع چراغ های رنگا رنگ چراغانی و نورانی شده بود و این نورها به باغچه بزرگ وسط حیاط که مثل باغ کوچکی بود سایه می انداخت حیاط از چهار طرف دور تا دور اتاق داشت که با ایوانهای پهنو عریض مقابلشان باغچه بزرگ را محصور کرده بودند و در مقابل هر بالکنی اعضای خانواده ای نشسته بودند و گاهی از روی نرده ها سرک می کشیدند تا بلکه از پنجره های بسته اتاق اندرونی پاشا بتوانند صدای ضرب و تار و صدای
خواننده را بشنوند تنه سلطان همراه تهمینه و پسرش فتانه در بالکن اتاقش که باگلیم مفروش شده بود نشسته بودند و چشم های لیلی بی قرار اطراف را میکاوید فتانه گفت: -جای خورشید خانم و تریا هم خالیه کاش آنها هم از ده برگشته بودند بعد از دقایقی همسایه شان گلتاب خانم هم همراه دو دخترش حوریه و عارفه آمد و به جمع آنان پیوست و مشغول بگو بخند شدند ننه سلطان بساط چای را در گوشه ایوان آماده کرده بود و برای آنها چای ریخت و گاه برای لیلی با اشاره ابرو بالا می انداخت و لیلی
منظورش را نمی فهمید ولی منتظر بود که ببیند ننه سلطان چه زمانی فرصت را مناسب خواهد دید و او را راهی دیدار ستار خواهد کرد پاشا خان در کت و شلوار سرمه ای راه راهش بالای مجلس نشسته بود تسبیح البالوئی رنگ با دانه های درشتش را در دست می چرخاند زن آوازه خان و ارکسترش بعد از اجرای چند آهنگ ساکت شدند تا کمی استراحت کنند و به خوردن میوه و شیرینی پرداند دقایقی که در سکوت برگزار شد همه به خوردن شیرینی و میوه مشغول بودند و پاشاخان که از این سکوت ایجاد شده لذت میبرد…