- دانلود رمان, دانلود رمان ایرانی, دانلود رمان عاشقانه, دانلود رمان معمایی, دانلود رمان هیجانی

دانلود رمان مارتینگل از عالیه جهان بین

دانلود رمان مارتینگل از عالیه جهان بین بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان مارتینگل از عالیه جهان بین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من از کجا باید می دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی سعی داشتم حرف بزرگترها رو گوش کنم یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین های تعبیه شده تو خونه، دید میزد؟! از کجا باید می دونستم که اون مرد، دشمنِ قسم خورده شوهرم بود و با دیدنِ من… آشفته شد تا شوهرم رو زمین بزنه. اینبار ضربه محکمتر بود. قویتر… و من زمانی فهمیدم باختم که متوجه شدم شوهرم به اون مرد مثل چشماش اعتماد داره. اعتماد داشت به قاتل زندگیش تا… (مارتینگل یه استراتژی تو قماره که برد و باخت ۵۰/۵۰ داره….)

خلاصه رمان مارتینگل

دل تو دلم نبود چون اینکه خودم به اون شب اشاره کنم اصلا کار عاقلانه ای به نظر نمی رسید و ممکن بود این مرد منو بشناسه. اینکه دانوش متوجه میشد من اون مهمونی رو لو دادم، از هر چیزی خطرناک تر بود ولی با این حال اومده بودم تا ریسک کنم. دلیلی نداشت ازش بترسم پس ملیح لبخند زدم. خیلی قبل تر رفته بودم و خبرش رو بعدا گرفتم برای شما که دردسر درست نشد؟! _خیر… معمولا اینجور مسائل نمیتونه ما رو تو دردسر بندازه خانم زیبا ولی… اون شب با الان خیلی متفاوت تر بودین! پس انگار واقعا از اینکه من مسبب اون لو رفتن بودم،

خبر نداشت. با دستم لبم و پنهان کردم و مثلا محجوبانه لبخند زدم این چیزا رو از کجا بلد بودم؟! _خیلی معذرت میخوام برای پیدا کردن دوستم اومده بودم اون شب حالش زیاد خوب نبود و باید می بردمش. آهانی گفت و جلوتر اومد. اینبار عینکم رو کامل بیرون آوردم و تو دستم گرفتم اصلا چشم از من برنمی داشت. یه جوری خیره نگام می کرد که انگار… فرصت نداد فکرم رو تجزیه و تحلیل کنم چون همون لحظه ادامه داد: یه فنجون قهوه مهمون من قبول میکنین خانم زیبا؟! _ولى من… زیاد فرصت ندارم.. فکر هم نکنم تصمیم درستی باشه تو انظار عموم..

_ولی منظورم یه فنجون قهوه تو دفترمه طبقه ی بالا… نگران نباشید. مردد بودم ولی نتونستم مخالفت کنم. _فکر کنم برای کم کردن سردردم مناسب باشه! -پس بفرمایید. باهم وارد اتاقش شدیم یه دفتر بزرگ و زیادی شلوغ که اکثر وسایلش سیاه و سفید بودند. فضاش تقریبا تاریک بود اما اونقدر تاریک نبود که چشم رو اذیت کنه یه آباژور روی میزش بود که روشنش کرد. پرده های تیره‌ اطراف دفتر، تقریبا اجازه‌ی دید زدن به کسی نمی داد. روی مبل چرم نشستم و سفارش دو فنجون قهوه داد. – ماشین مورد پسند واقع شد؟! _اگر بگم اونقدر درگیر این بودم که…

دانلود رمان مارتینگل از عالیه جهان بین بدون دستکاری و سانسور